بخشی از کتاب چگونه یک فرزند کتابخوان تربیت کنیم؟
جای تعجب ندارد که بسیاری از فانتزیهایم در مورد عشق مادری ریشه در داستانها دارند، بهخصوص داستانهایی که شبهنگام برای کودکان خوانده میشوند یا خودشان آنها را مطالعه میکنند؛ کتابی مثل آنسوی آینه این ویژگی را دارد. جمعشدنهای کنار شومینه، تابیدن نور آتش بر صفحه، داستانهای ارواحی که با چراغقوه و صدای بلند خوانده میشدند از جمله خاطرات کتابخوانی در دوران کودکی هستند. من مشتاقم داستانهایی که خودم در دوران کودکی میخواندم را برای بچههایم نیز بازخوانی کنم و کتابهای جدید دیگری را نیز تهیه کنم.
همیشه میدانستم که بچههایم به خواندن ادامه خواهند داد یا حداقل مطمئن بودم که این فکر را در سرشان میگذرانند. با اینکه میدانم بچهها با پدر و مادرشان فرق دارند، (در مورد خودم هم صدق میکند)، برایم غیرممکن به نظر میرسید که آنها در موقعیتهای مربوط به کتاب خواندن شرکت نکنند. حتی از نظر کاربردی هم تصورش دشوار بود. باید با کتابهای دوران کودکیام (نسخههای قدیمی نوری در اتاق زیر شیروانی و مجموعه داستانهای فرانسس هاجسون برنت) چهکار میکردم؟ یا مجموعۀ کلاسیک دکتر زوس که وقتی در دهۀ بیستسالگی زندگیام قرار داشتم، از حراجی خریده بودم.
خوشبختانه خریدن آن کتابها و نگهداریشان بیهوده نبود. بسیاری از پدر و مادرها پزِ نقاط قوت و تواناییهای فرزندانشان را میدهند. قطعاً بچههای من در همهچیز کامل یا خوب نیستند، اما میتوانم بگویم هر سۀ آنها که اکنون بین نه تا سیزده سال سن دارند، کتابخوانهایی مشتاق هستند. آنها در مقایسه با من کتابخوانهای بهتری هستند؛ در مقایسه با دورانی که من همسنشان بودم حس ماجراجویانۀ بیشتری دارند و خودشان را نسبتبه کتابها بسیار حریص نشان میدهند. آنها مادر بیچارهشان را در کتاب خواندن آهسته و حواسپرت خطاب میکنند.
وقتی که مدت زیادی از روزْ گذشته و هنوز در حال مطالعۀ کتاب هستم، آنها از من میپرسند: «هنوز در کدام صفحه گیر کردهای؟!»
هنوز هیچ دیدگاهی نوشته نشده است